عاشقانه

دیگر مکن نصیحت،،حافظ که ره نیافت..

گاهی اوقات به جاریم و زندگیش خیلی غبطه میخورم..خیلی دختر خوبیه..امیدوارم همیشه خوشبخت و خوب باشه زندگیش..دختر پاک و مهربونیه..واقعا چقدر مسیر زندگی ها با هم فرق میکنه! یکی از دوستای همسرم که قبلا باهاش خصومتی و بحثی داشت و درواقع دیگه نمیشه گفت بهشون دوست...یجورایی از هم خوششون نمیاد..سر یه سری بحث هایی که با هم داشتن.. خلاصه چند ماه دیر تر از ما عروسی کرد فکر کنم ۷،۸ ماه...خواهر خانمش همکلاسی خواهر منه..خلاصه دیروز گفت که حاملست...یعنی کلا از ازدواجشون فک کنم حداکثر ۶ ماه گذشته باشه! خلاصه خواهرم یه عالمه سر به سرم گذاشت و مسخره بازی و خندیدم.. خانمش دکترای الهیات داره و قیافشم دیدم خوشگل بود بنظرم خلاصه اینو میخواس...
25 اسفند 1397

دلگیر

امروز صبح تا شب تو خونه تنها بودم..همسرم اومد اونم سریع خواب رفت..خیلی منتظر بودم بیاد ولی وقتی اومد سریع خواب رفت...منم دوباره دلم گرفت...دلم میخواد برم سفر ولی راستش مشهد ولی قراره بریم راهیان نور...یکشنبه راه میفتیم...اصلا حسش نیست! کاش خدا بیشتر کمک کنه
20 اسفند 1397

دفاع

همزمان با تولد پسر جاریم،خواهرشوهرم دفاع فوق لیسانسشو انجام داد....و به سلامتی ان شاءالله فارغ التحصیل شد...خیلی درگیرش بود و سختش بود..همش در رفت و آمد به تهران و ...وقتی دفاعش تموم شد خیلی خوشحال بود معلوم بود یه باری از روی دوشش برداشته شده...خیلی بهش غبطه خوردم ...یاد آیه فان مع العسر یسرا افتادم...همزمان بودن این دو اتفاق باعث شد که به فکر فرو برم که من چه زحمتی برای زندگیم کشیدم تا ثمرشو ببینم...و اینجور احساس خوشحالی کنم...فقط چند ترم رفتم دانشگاه و از شانس بدم روزانه...یه عالمه بدهی و اخرشم ولش کردم....حالا مدرک دیپلمم هم آزاد نمیشه که بخوام جای دیگه ای ثبت نام کنم!!حس بدیه،،تازه نمیدونم این بدهی از لحاظ شرعی ماجراش چی میشه!؟ او...
15 اسفند 1397

عضو جدید

امروز بچه جاریم بدنیا اومد خداروشکر...کلا این چند روز حال مزخرفی داشتم الان به دلایل مختلف بدتر شدم...ظهر که از دست مامانم و کاراش دلگیر بودم..شبم یه سر اومدیم خونه مادرشوهرم،حس بدی بود هی حرف از بچه جاری بود..منم به ظاهر خوشحال و خندان!اما خب حس مزخرفی بود هی از قیافه بچه و اینکه به باباش رفته و...منم حس و حال بدی داشتم..دیگه الان اومدم تو اتاق خوابیدم!نمیدونم حس و حالم به این موضوع ربط داره یا نه! احساس میکنم خدا تنهام گذاشته عجیییب! احساس میکنم هر چی میخوام بهم دیر میده!خیلی احساس تنهایی و پوچی دارم،،نمیدونم تهش به کجا میرسه..دلم میخواد یه فلوکسیتین بخورم...آروم بشم،نمیدونم چرا زندگیم ایتقدر بد و متفاوت پیش میره...این وبلاگم دوتایی ...
11 اسفند 1397

چرا!؟

سلام روز مادر بچه خواهرم خداروشکر به دنیا اومد و من خیلی خوشحالم ازین بابت..خیلی عزیزو نازنازیه..زود زود دلم براش تنگ میشه...اون روز روز تولد همسر عزیزم بود و شب قبلش براش یه تولد کوچیک تو خونه مامانم گرفتم و کیک و کادو..اونم برام گل خرید... از حس و حال این روزام باید بگم که حس حال بد و عجیب غریبیه...نمیدونم چرا اینجوری شدم!اصلا انگار کلا احساس پوچی میکنم!نمیدونم بابت گناهه یا چیز دیگه..نمیدونم بچه میخوام یا نه!اصلا نمیفهمم چی میخوام خودم!استغفارم میکنم ولی خب همونم هنوز!نمیفهمم باید چکار کنم!تکلیفم با خودم معلوم نیست،،احساس بی هدفی دارم!حال هیچ دعا خوندنی هم ندارم...انگار وسواس فکری هم گرفتم!نمیدونم باید چکار کنم سبک بشم و حالم خوب بش...
10 اسفند 1397

..

امام رضا کار ما رو به دوا درمون و دکترا ننداز..از خودت فرزندان صحیحو سالم و صالح و عاقبت بخیر میخوایم يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ
6 اسفند 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عاشقانه می باشد